Saturday, December 30, 2006

یلدا بازی

:*اولا مرسی از شیوا به خاطر دعوتش از من به بازی
خوب من تا الان هی داشتم فکر می کردم چی بنویسم و هر چی به ذهنم میرسید می دیدم خودتون می دونین در نتیجه تصمیم گرفتم از اونفووان کودکی بنویسم:من
۱-وقتی بچه بودم با علی(برادرم) میرفتیم بیرون دوچرخه بازی.بعد یوهو یه روز به من اجازه ندادن دیگه برم بیرون دوچرخه بازی....از اون روز بود که همش دعا می کردم پسر بشم! واقعا دعا می کردماااا
۲-بچه که بودم عاشق برنج با ماست بودم
۳-یه بار مامانم منو در کودکی زد و من هنوز بعد از سالها با یادآوری اون خاطره از مامانم اخاذی یکنمD:
۴-نمی خوام این پایین اسم کسی رو بنویسم
۵-حوصله ندارم عددهای اینو درست کنم
پ.ن:یه چیزی یادم اومد از خودم:
اگه می خوای مطمئن باشی که داری اعصابم رو خورد می کنی وقتی داری باهام حرف میزنی کلمات رو با مکث ادا کن

Saturday, December 09, 2006

شوهر بهتر است یا خارج؟*

Wednesday, December 06, 2006


:این روزها این شعر شده حکم من


خونه خاله کدوم ور؟ از این ور و از اون ور

This page is powered by Blogger. Isn't yours?