Tuesday, June 08, 2010

arasila

یه زمانی ما دوتا بچه بودیم من و علی.
علی داداش فوق العاده ای هستش.
ولی من همیشه تو دوستام واسه خودم دنبال یه خواهر بودم.
نمیدونم احساس میکردم یه سری حرفها هست که نمیشه به برادر گفت.
من کلا دوستام برام خیلی مهم هستن ولی بخاطر این خواهر نداشته ای که همیشه دنبالش بودم روی بعضی از دوستای دخترم حساب دیگه ای باز میکردم.
تا الان دوستای فوق العاده ی زیادی داشتم ولی هیچ کدوم جای اون خواهرو برام نگرفتن.
ولی حالا ما 3تا شدیم من دیگه واقعا خواهردار شدم یه خواهر واقعی و فوق العاده که من عاشقشم.
یه خواهر که به نظر من یکی از بهترین انسانهای روی زمین هستش.
یه خواهر که اگه ناراحت بشه درست مثل وقتی که علی ناراحت میشه اشکم جاری میشه.
بعضی از بچه ها معتقدند من از بی احساس ترین آدم هایی هستم که تا حالا دیدن ولی نمیدونم حکایت علی و سارا چیه که با کوچکترین ناراحتیشون قلبم میخواد از جاش دربیاد اصلا نمیتونم تحول کنم حتی کسی راجع بهشون کوچکترین حرفی بزنه.

سارا همسر علی هست یعنی زن داداش گل من.ولی کلمات زن داداش و خواهر شوهر اصل مطلب رو ادا نمیکنن و اوج محبت رو نمیرسونن.سارا یه عروس فوق العاده یه خواهر عالی و یک انسان به تمام معنا هستش.
واقعا از خدا متشکرم که همچین انسانی رو وارد زندگیه ما کرده.

علی و سارا چند وقتی هست که ازدواج کردن و من هر روز و همه جا راجع بهشون صحبت میکنم. امروز دلم خواست که تو اینجا هم راجع بهشون بنویسم.
دوستشون دارررررررررررررررممممممممممممممممممممممممم:******************

This page is powered by Blogger. Isn't yours?