Saturday, March 14, 2009

~184~

یکشنبه چشممو عمل کردم
یک هفته استراحت مطلق
همش تو خونه بودم و قرص های مسکن و آرام بخش و خواب آور میخوردم.
این یک هقته چند تا نکته داشت
اول از همه اینکه محبت دوستامو خیلی بیشتر درک کردم
دوم اینکه چون هیچ تفریحی نداشتم و نمیتونستم پای کامپیوتر و تلویزیون بشینم مجبور بودم سرمو با چیزای دیگه گرم کنم واسه همین رقتنم سراغ خاطرات گذشته و کلی یاد قدیم کردم هر چی کارت از دوره دبستان تا الان داشتم ریختم بیرون و نگاه کردم .
و کلی یاد آدمای زندگیم کردم و نکته جالب این بود که توی همه این آدما یادم افتاد که دو نفر بودن در دوره دبستان که چقدر هنوز ازشون میترسم .انگار یه جورایی شیطانی بودن!
توی کارتها اینم کشف کردم کردم که شیوا تو چقدر کارت به من دادی.:***
ولی از همه اینا که بگذریم مهمترین نکته این بود که من الان معتادها رو کاملا درک میکنم.البته نه هر معتادی.
اونایی که از این قرص های روانگردان میخورن.به این صورت که چند روزه اول که این مسکن ها و آرام بخش هارو میخوردم زندگی کلی خوب بود
اصلا نگران هیچی نبودم
نگران درسها نبودم.نگران آینده نبودم
نگران روابط نبودم
همه چی خوب بود عین بچه کوچولوها دنبال مامانم راه میفتادم و مجبورش میکردم سرمو گرم کنه
وهمه دغدغه ام(؟)این بود که حالا چی بازی کنم که حوصله ام سر نره
خلاصه که زندگی حسابی خوب و مهربون بود و منم پر از لبخند بودم.
خوب بعد میگن چرا جوونا میرن سراغ این چیزا
انقده حال میده بیخیال باشی:دی
بنده خداها حق دارن شما هم یه بار عمل کنین ببینین چقدر مهربون میشین:دی



This page is powered by Blogger. Isn't yours?