Thursday, March 30, 2006

ميشه ديگه دروغ نگي و چيزي باشي كه هستي نه چيزي كه آرزو داري باشي؟؟؟

شمارش معكوس رو چند وقت پيش شروع كردم اون موقع فكر نمي كردم كه شمارش معكوس باشه فكر مي كردم فقط يه دلخوريه كوچيكه...اما نبود...اين شد بار دوم
داري ناراحتم ميكني كم كم
داري به جايي مي رسوني كه بگم گور باباي خوبي هات
به جايي كه ديگه ازت دفاع نكنم
ديگه كارهات رو توجيح نكنم
ديگه فقط بدي هات رو ببينم
كه كنار بذارمت
كه ديگه دوستت نداشته باشم
....
...
..
.
ودر آخر ميشه ديگه دروغ نگي وچيزي باشي كه هستي نه چيزي كه آرزو داري باشي؟؟؟

Tuesday, March 28, 2006



دنيا همه هيچ و اهل دنيا همه هيچ
اي هيچ ز بهر هيچ بر هيچ مپيچ
داني كه چه ماند ز پس مرگ ز تو
عشق است و محبت است و ديگر همه هيچ

Saturday, March 18, 2006

اينجا هوا پر از بوي شماهاست

دوباره داره بهار مياد پشت بندشم تابستون نمي دونم چرا بعضي وقتها بوي بهار و تابستون پارسال مياد تو مشامم و بوي تو
دوباره ياد خاطرات قشنگ ميوفتم و دلم برات تنگ ميشه و فكر ميكنم كه چرا نيستي
ياد با هم بودنا با هم خنديدنها با هم نقشه كشيدن ها دعوا كردن ها از معلم ها نمره گرفتن سر كلاسا خوراكي خوردن دنبال كار هم رفتن پيگيري درس هم رو كردن
نه فقط تو بلكه دلم واسه همتون تنگ ميشه ...واسه هممون
چرا اون روزا ديگه نيست؟
چرا از اون روزهاي خوب فقط يه خاطره محو باقي مونده خاطراتي كه فقط قلبمو زخمي ميكنه
الان كه بهاره تابستون بشه چي ميشه
هرجا ميرم و هرچي رو ميبينم ياد شماها ميوفتم مي دوني تك تك تونو بو ميكشم؟ حستون ميكنم؟كاشكي اينارو ميدونستي كاشكي ميفهميدي....كاشكي به خاطر هيچ و پوچ به خاطر خودخواهي همه چي رو خراب نميكردي...همه چي رو خراب نمي كردين
دلم مي خواد بازم بگم بازم بنويسم بگم كه چقدر دلم براتون تنگ شده و چقدر مي خوام كه باشين
....كاشكي بودين
....كاشكي بوديم

Wednesday, March 15, 2006

آب:D

چيك و چيك و چيك بارون مياد از دل آسمون مياد
گاهي يواش گاهي تند يك ريزو بي دووم مياد
منم منم آب آب آبي به رنگ مهتاب
رو رنگِ رنگين كمون تاب مي خورم تاب تاب
من نباشم خشك زمين تشنه ميشين مريض ميشين
تميزي از دنيا ميره به من بگين صد آفرين
چه مهربوني اي آب عزيزموني اي آب تو هديه خداوند از آسموني اي آب

Monday, March 13, 2006

همه اينا يعني چي؟؟؟؟





بازم يك بازيه ديگه
ديگه واقعا خسته شدم از اين سياست و خسته شدم از كتك خوردن دانشجو
كي مي خواد تموم بشه؟؟؟؟

Sunday, March 12, 2006

هملت 2

كرم همان سلطان خوش خوراكان است.زيرا ما همه مخلوقات ديگر را مي پروريم تا خودمان را چاق كنيم ، و خودمان را مي پروريم تا كرمها را چاق كنيم . دولتمندان فربه و گدايان لاغر با هم فرقي ندارند. فقط دو غذاي مختلف هستند كه بر سر يك سفره صرف ميشوند ، و عاقبت همه همين است
...
اين استخوانها چندي پيش از اين چقدر گرانبها بود! براي تربيت و پرورش آن چه مبالغ هنگفتي صرف شد! اما حاصل چيست همانا اينك بازيچه بيل اين گوركن شده است

Saturday, March 11, 2006

هملت

ازآن روزي كه اولين جنازه كشف شد تا هم امروز كه جنازه اي به خاك سپردند روزگار مدام فرياد زده است: بايد چنين باشد

سكوت

...اينجاست كه ميگن آدمارو تو سفر ميشه شناخت

Monday, March 06, 2006

من كوتاهي نكردم(فكر مي كنم)ولي
تو دوست خوبي نبودي

Friday, March 03, 2006

مي دونستي؟؟؟؟

مي دوني ديگه جرات نمي كنم باهات حرف بزنم:(؟؟؟
و اين خيلي بده
.....و اين خيلي اذيتم مي كنه
كاشكي مي دونستي

اژدهاي زمان تشنه كام است

اژدهاي زمان تشنه كام است

مي خورد هر نفس خون ما را

اي خدا،يك نفس ياريم كن

تا خورم خون اين اژدها را

#

چشم بر زندگي وانكرده

مي كند مرگ زور آزمايي

رنگ صبح جواني نديده

شام پيري كند خود نمايي

#

سينه ها مدفن آرزوها

رنج و ناكامي از حد فزون شد

اي بسا گل كه نشگفته پژمرد

وي بسا مي كه ناخورده خون شد

#
ازدهاي زمان تشنه كام است

تشنه كامي كه سيري ندارد

كام اين ازدها تر نگردد

گر فلك تا ابد خون ببارد

#
تا كه آيندگان را چه بخشد

مانده رفتگان را به ما داد

تازه ها را پيا پي كهن كرد

كهنه ها را به باد فنا داد

#
روزي آيد كه در پهنه دهر

ذي حياتي به غير از خدا نيست

ازدها هم چنان تشنه كام است

زانكه او تشنه جاوداني است


كسي را مي شناسي كه
شيشه شكسته پنجره اي را بند بزند؟
پيش از آنكه بشكند؟
.....
مي ترسد از سگ همسايه
دنبالش ميكند
يكي از همين قفس خودت برايش بساز
تا آدم شود
.....
تاريك است
پناهم ده
پناهگاهي ام نيست
تا نفسي تازه كنم
از سوز شلاق اين بار بد دهن
.....
.................بگذريم

دلم مي خواد بنويسم ...دلم مي خواد بگم ...دلم مي خواد داد بزنم ....دلم مي خواد گريه كنم

نمي دونم از كجا بنويسم...نمي دونم به كي بگم....جايي ندارم داد بزنم....نمي تونم گريه كنم

در خلوت خود نشسته ام، ناگاه

مرگ آيد و گويدم: ز جا برخيز

اين جامه عاريت به دور افكن

وين باده جانگزا به كامت ريز

#

خواهم كه مگر ز مرگ بگريزم

مي خندد و مي كشد در آغوشم

پيمانه ز دست مرگ مي گيرم

مي لرزم و با هراس مي نوشم


This page is powered by Blogger. Isn't yours?