Friday, March 03, 2006

دلم مي خواد بنويسم ...دلم مي خواد بگم ...دلم مي خواد داد بزنم ....دلم مي خواد گريه كنم

نمي دونم از كجا بنويسم...نمي دونم به كي بگم....جايي ندارم داد بزنم....نمي تونم گريه كنم

در خلوت خود نشسته ام، ناگاه

مرگ آيد و گويدم: ز جا برخيز

اين جامه عاريت به دور افكن

وين باده جانگزا به كامت ريز

#

خواهم كه مگر ز مرگ بگريزم

مي خندد و مي كشد در آغوشم

پيمانه ز دست مرگ مي گيرم

مي لرزم و با هراس مي نوشم






<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?