Sunday, April 22, 2007

140

فکر کن نشستی به صورت آقا من خیلی حالیمِ ،در باره ی یه موضوعی که در حدِ پشه ازش می فهمی با یکی بحث می کنی
کلی هم تو دلت به یارو می خندی که بنده خدا عجب سر کاری رفته
بعد که بحث تموم شدو کلی خندیدی تو دلت میفهمی طرف تو اون موضوع نقش خدا رو بازی می کرده

Thursday, April 05, 2007

139

هان ای پدر پیر که امروز
می نالی از این درد روانسوز
علم پدر آموخته بودی
"وان دم که خبر دار شدی سوخته بودی"
#
افسرده تن و جان تو در خدمت دولت
قاموس شرف بودی و ناموس فضیلت
وین هردو شد از بهر تو اسباب مذلت
چل سال غم و درد ببین با تو چه ها کرد
دولت رمق و روح تو را از تو جدا کرد
چل سال تو را برده انگشت نما کرد
آنگاه چنین خسته و آزرده رها کرد
.
از مادر بیچاره من یاد کن امروز:م
هی جامه قبا کرد
خون خورد و گرو داد و غذا کردو دوا کرد
جان بر سر این کار فدا کرد
هان ای پدر پیر
کو آن تن و آن روح سلامت؟
کو آن قد و قامت؟
فریاد کشد روح تو , فریاد ندامت
.
علم پدر آموخته بودی
"وان دم که خبردار شدی سوخته بودی"
#
از چشم تو آن نور کجا رفت؟
آن خاطر پرشور کجا رفت؟
میراث پدرهم سر این کار هبا, رفت
وان شعله که بر جان شما رفت
دودش همه در دیده ما رفت
.
امروز تو ماندی و همین درد روانسوز
نفرین نکند سود به استاد بد آموز
.
چل سال اگر خدمت بقال نمودی
امروز به این رنج گرفتار نبودی
.
هان ای پدر پیر
چل سال در این مهلکه راندی
عمری به تماشا و تحمل گذراندی
دیدی همه ناپاکی و خود پاک بماندی
آوخ ,که مرا نیز بدین ورطه کشاندی
#
علم پدر آموخته ام من
چون او همه در دام بلا سوخته ام من
چون او همه اندوه و غم اندوخته ام من
ای کودک من مال بیندوز
وان علم که گفتند میاموز!م
فریدون مشیری
دم نوشت: خیلی برام جالب بود که فریدون مشیری همچین شعری گفته...گذاشتم اینجا که شما هم ببینید

This page is powered by Blogger. Isn't yours?