Wednesday, November 09, 2005

...زهرا هم رفت

:(....زهرا هم داره ميره
....هنوز نرفته دلم براش تنگ شده
...خودش هي ميگه بابا جون من كه هنوز نرفتم هر روز ميرم جلوي آيينه ميگم من خونه بابام هستم محيا هم كه پايينه پس همه چيز حله
...ولي داريم خودمون رو گول ميزنيم ديگه كم كم داريم بزرگ مي شيم چيزي كه چند ماهه دارم ازش فرار ميكنم
....اي خداااااااااا من نمي خوام نمي خوام اين روزهاي خوب تموم بشه نمي خوام برم تو چارچوب تو منگنه
....من نمي خوام به اين فكر كنم كه محيا اگه اين كا رو كني اين طوري ميشه يا اون طوري كني اونجوري ميشه
...مي خوام آزاد باشم راحت باشم همان طوري كه هستم
:( بابا زهرا زوده خيلي زوده به خدا خيلي زوده
i'll really miss u:(((((((((

Comments:
غرصه نخور عزیزم :*
همیشه از تغییر میترسیم ... همیشه اش فکر میکنیم حالا که همه چی عوض شده بدتر از قبله ... اما بعدش که این دوباره تغییر میکنه میبینیم که اون قبلیه هم خوب بوده ...
اما این تغییر یه چیزیه که حتی منم نمیتونم راجع بهش خوب فکر کنم و ازش نترسم :))) گرچه شاید اصلا هم بد نباشه و کلی بهتر باشه همه چی ... به هرحال اگه بخوایم شوخی هم کنیم یه چیزای خوبی داره دیگه مگه نه ؟:)))))))))))) حالشو ببررررررررر
 
Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?