Saturday, January 28, 2006

اينجا تهران است

:ساعت 18
بوي قير، بوي تند سيگارهاي ارزون، قيمت بوي دود ماشين هاي سنگين، بوي عرق‌، نرده هاي سبز وسط خيابون انقلاب.....خنده هاي تحوع آور نگاه هاي سرد و دردناك......سرمو ميندازم پايين وبا آخرين سرعتي كه ميتونم به سمت تاكسي ها ميرم....آقا دربست؟؟؟؟
:ساعت 20
مرسي آقا پياده مي شم.....يه كوچه خلوت با يه عالم خونه كه هر پنجرش يك رنگه....هرزگاهي صداي يه ماشين مياد كه با سرعت از بقلت رد ميشه، يا صداي خنده دخترو پسري كه پچ پچ كنان از بقلت رد مي شن و ميرن وصداي پسز بجه هاي 16-17 ساله اي كه دور از چشم مامان باباهاشون دور هم جمع شدن و دارن از دوست دخترهاي فنچول داشته و نداشتشون واسه هم تعريف ميكنن.....آروم آروم واسه خودم راه ميرم نمي ترسم، سوت ميزنم ونمي ترسم ، زير لب آواز مي خونم و نمي ترسم

Comments: Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?